
دوش ناخواسته از خواب پنجاه ساله برخاسته
و
از پدر پرسیدم
پس از هزار و یک شب بیداری و بی قراری از بهر ما
تنها یک شب
بگذر و بگذار تا دمی آسوده در بستر بخسبی
پیرمرد اما
مثل همیشه
دستان چاک خورده ی حلال آفرینش را روبرویم گرفت
تا در سینه ی زخم هایش
آرام بگیرم
و
خود باز هم آسیمه سر
چونان نگاهبانی وفادار
آویخته استوار بر عصایش
نعش ما را بر دوش کشیده
و
به بیداری و رنج هزاران ساله اش
ادامه دهد.