گاهی وقت ها که به بن بست سنگی می رسم و از ناملایمات زندگی سردم میشه و می ترسم، یاد یک چیزهایی، بهم انرژی رخوتناکی میده. یعنی خلوت کردن باهاشون و پنهانی گپ زدن با اون ها منو رو به جلو هل میده.برای من مهم ترینشون، فکر کردن به دستهای استخونی مرگه،که اگرچه دلهره آوره ولی از طرفی چون ته خط دنیا نشسته و زاغ سیاهت رو چوب میزنه، آرامش بخش ترین مشاوره. اما گهگاهی تصادفی یک چیزهایی به تورم می خورن که واسه ی من میشن ایده. برای مثال این رو براتون بگم که اگرچه علاقه ی چندانی به دیدن فیلم هندی، اون هم از صدا و سیمای وطنی ندارم، ولی فیلمی که دیروز عصر از شبکه 5 پخش شد یه جورای دیگه بود. یعنی خاص بود. اگرچه سرو ته فیلم با نوازش دوستان پریده بود و به شدت یکنواختی روایت فیلم رو زیر سوال برده بود، ولی داستان فیلم به شدت میخکوب کننده بود. هممون می دونیم که هندوستان کشور که نه، دنیاییه برای خودش و ما اگه فرهاد کوه کن خیالی داریم، اون ها نوع واقعیش رو در دهه ی 1950 میلادی داشتن.
داشرات منجهی (با بازی نوازالدین صدیق) متولد 1934 (91 ساله) در روستای " گهلور " در نزدیکی شهر گایا هند در یک خانواده فقیر کارگری متولد شد. این روستایی بی سواد هندی شنا برخلاف جریان آب رو دوست داشته و با تیشه ای ساده به جنگ کوهی میره که جلوی روستاشون بوده. در این راه حتی زنش رو در همین کوه از دست میده که داشته براش غذا بالا می برده. چیزی که جالبه تمام روستا بهش میگن دیوونه، حتی خانواده ی خودش ولی این مرد دست بردار کوه نبودکه نبود. او در نهایت توانست کوه را به طول 110 متر و عرض 9 متر باز کند و با این عمل او مسافت 40 کیلومتر برای ساکنان روستا کوتاه تر شد.
راه دسترسی اهالی روستا به نزدیک ترین امکانات پزشکی و آموزشی پیشتر 70 کیلومتر بود اما با راهی که این مرد هندی باز کرده است مسیر 40 کیلومتر کوتاه تر شده است. (البته من تو ایران یک هم تا برای این مرد می شناسم و اون هم حاج عبدالله والی از اصفهان بود که تونست با مشکلات بجنگه و شهر خمینی شهر رو تو دل بشاگرد و بالاتر از انگهران تاسیس کنه، روحش شاد)
پس از به پایان رسیدن فیلم در این اندیشه بودم که پیرمردی بی سواد پس از 22 سال تلاش و با شنیدن این همه کلمات منفی و پارازیت از نزدیک ترین اطرافیانش، مرگ همسر و پدر، کدخدای کلاه بردار، دولت فاسد وقت، خشکسالی شدید، اونقده اراده داشته که به خاطر عشقش و البته رفاه مردمش، یک کوه زبون نفهم رو از هم بشکافه، چرا من و شما نتونیم با این همه امکانات که دور و برمونه، با اراده ی پولادین و کمی صبر، انقلابی که نه، بلکه طوفانی به پا کرده و به آرزوهامون برسیم.