هر سال
جلسه ی آخر کلاس دوازدهم،
مثل زمان کوچ پرنده های مهاجر می مونه!
جایی که همه سبیل تو سبیل،
با رویاهایی خرد یا کلان،
آماده ی پرواز به سوی آینده میشن.
و بزنگاه پریدن، نیم نگاهی به اونی که نمی تونه باهاشون بپره می ندازن!
اونی که تو هزار تویی پیر شده،
که اونا قراره حالا حالاها، توش تاب بخورن و سرگیجه بگیرن
تا بفهمن، درد بکشن و بزرگ بشن.
سفرتون سبز رفقا،
آخرین مستمر همه تون رو هم بالا رد کردم
حتی اون هایی هم که در کلاس ها حاضر نبودن!
گاهی برای رسیدن به هیچستان
لازم نیست که کتابی فلسفی بخوانی و با ژستی روشنفکرانه
سیگاری دود کنی
و
به نقد دنیا برخیزی.
برای سفر به دیگر سو
کافیست از جنس فرودستان مصیبت دیده باشی
تا
گوشه ای کز کرده
و
با بهت بنگری
که آب های خشمگین گل آلوده
هیچ را با خود
از بیغوله ات
به دریا ریخته اند
و تو همانی
که قبل از سیل بوده ای
همان دست های خالی
همان پاهای نحیف
همان سفره ی بی نان
همان تنهایی ترسناک
همان هیچستان همیشگی!